دوباره پاییز.
آخرین برگ هم زرد شد.
یادش بخیر؛
آن شب هم شبی پاییزی بود.
آن شب هم شبی رمضانی بود ، آسمانی بود ، جاودانی بود.
رفتیم به یکی از رؤیاییترین خلوتگاههای عاشقان.
میخواستیم آن شب را ثبت کنیم تا همیشه.
میخواستیم بماند تا روزی که هستیم ، که ما فقط ، عاشق هستیم،
فقط و فقط عاشق شدیم و میخواهیم عاشق بمانیم،
همین،
همین و بس!
هر چند این همه حک شده بود بر دلهامان ،
ما رفتیم تا تازهاش کنیم.
و چه زیبا نو شدنی شد ، آن شب.
در روزی که تا وداع روزانه با خورشید از هرچه جز عشق لب فرو بسته بودیم،
با غروب خورشید و طلوع ماه؛
آمد زمان آن افطار عاشقانه.
آن میعادگاه عاشقان لبریز شد از طنین ربنای عشق.
این ربنا جنسی دیگر داشت.
واژه واژهاش از عشق میگفت و دوستت دارم.
افطارمان را خدا هدیه کرد!
باران!
و چه لطیف و اهورایی بود آن باران.
با باران افطار کردیم.
چه افطار نابی.
چه شورانگیز!
ربنای عشق!
افطار با باران!
در کنار سفرهای به وسعت دل دریایی عاشقان سوتهدل!
یادش بخیر.
سلام داداشی
عیدت مبارک
سلام پویان جان...باز دلم تنگ بود از ظلمی که به مردم میشه یه چیزی نوشتم..منتظرتم.
درود بر تو پویان خوب.
پیام دلگرم کننده ت رو خوندم. ممنون!
راستش همونطور که تو نخستین نوشته ی وبلاگم گفتم، آنچنان فرصت کافی ندارم که بتونم خیلی زود به زود آپدیت کنم (که امیدوارم ببخشید). اما به هر حال مطمئن باش که من هستم و خیال دارم بمانم.
دوباره از اینکه لطف داری، سر می زنی و با پیامهات نوازشم می کنی، سپاسگزارم.
........
راستی اینطور که می بینم آخرین نوشته ی خودت هم برمی گرده به یکم مهر. امروز بیست و دوم مهر ماهه. خوشحال می شم اگه واژه های تازه بباری تا در این پاییز، چتر را ببندم زیر باران کلامت.
باز سپاس
پیروز باشی و خوش دل...
سلام ...
خوبی؟
مرسی بابت لینک ... با اجازه من هم لینکیدمتون ....
قصد آپ کردن ندارید ؟
ماه رمضون تموم شد ...
ماه نو ... آپ نو ....
سلاااااااااام.من در مورد اینکه چرا عصبانی بودم و با عصبانیت نوشتم توضیح دادم..زودی بیا
سلام
ممنون به کافه اومدی و لطفت رو نثار من کردی.
واقعا حقیقت داره که میگن خدا پاییز رو وقتی عاشق بوده آفریده.
سلام / احساس مسکنم شاعری در راه است / زیبا و دلنشین