سلام به دوستان فراتر از عشق.
سلام به کسانی که به فراتر از عشق سر میزنن.
حدود ۱۵ روز شد که ننوشتم. به خدا دلم میخواد بیشتر بنویسم، اما نمیشه. ظاهراً باید یک برنامهی منظم برای به روز کردن اینجا برای خودم ترتیب بدم تا خودم رو ملزم بدونم به رعایت اون. به هر حال سعی میکنم مرتب باشم.
* * *
در روزهایی که طبق معمول سالیان اخیر فصل بارش، بدون باران سپری میشه و خدای مهربان باران مهرش رو از ما دریغ کرده و در حسرت بارانیم، سراغ از باران عشق و مهر یار گرفتن هم از اون حرفهاست.
امیدوار به این که خیس عشق نازنینی بشی و برای اینکه حتماً خیس بشی، چتری به دست نگیری، از اون امیدهای به رنگ خاکستریه. ولی به هر حال رنگ خاکستری هم رنگیه برای خودش. رنگی که میشه توش هم بیم رو دید و هم امید رو. نه به اون سفیدی که ذوقزده بشی و سرخوش، نه به اون سیاهی که دلزده بشی و افسرده. رنگ خاکستری مال زندگی خاکستریه.
زندگیای که از طرفی خوشحالی که موقعیت اجتماعی و خانوادگی خوبی داری، زندگیات از لحاظ ویترین و ظاهر بد نیست، جای شکر برای خیلی از چیزها به درگاه خدا داری، شکرگزار هم هستی.
خیلیها دوسِت دارن، خیلیها رو دوست داری، میگی، میخندی، تفریح میکنی، به کوه و در و دشت میری، درآمد داری، هزینه میکنی، کلی وقت صرف میکنی هر روز برای مکالمات تلفنی با دوستان عزیزت، دوستان عزیزی که وقتی باهاشون هستی خوشی، و و و ...
اما !
اینها اون بخش سفید ِ ترکیب خاکستری ماست. حالا بخش سیاه این ترکیب.
خط اول این بخش تیره، تنها بودنه. تنها بودن، اون هم در بین همهی اونهایی که دوستت دارن. خیلیها هستن که بهت زنگ میزنن، باهات حرف میزنن، درد دل میکنن، اگر لازم باشه دلداریشون میدی، به حرفشون گوش میدی، طرف مشورتشون هستی. اما کیه که به حرف تو گوش بده، کیه که به درد تو برسه، کیه که توی لحظههایی که دلت گرفته، وقتی بهش نیاز روحی داری، کنارت باشه، کیه که بهانهی ترانهی سادهی عاشقانهی تو باشه، کیه که وقتی دلت لک زده برای یک عاشقانهی ناب، باهاش از عشق بگی.
تا کِی باید Phone Book موبایلات و اطرافت پر باشه از کسانی که باهاشون حرف میزنی، میگی، میخندی، ولی هیچکدوم طرف عاشقانههای تو نیستن؟
* * *
چند اتفاق جالب و البته تکراری در اطراف ما افتاد.
نمایشگاه بینالمللی کتاب برگزار شد، ساکتتر از هر سال و بیرمق. مثل فرهنگ و هنر ما که افتان و خیزان و نیمهجان، به سختی داره زیر فشار نفس میکشه. زیاد در این مورد حرف نمیزنم، فقط دعوت میکنم از شما که به سخنان وزیر محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی دربارهی فرهنگ و هنر، مراجعه کنید.
خلاصهاش اینه که ایشون اجازه نخواهند داد به نام فرهنگ و هنر به مقدسات اسلام توهین بشه، و هر کس در پوشش این چیزها بخواد جسارتی بکنه به مقدسات، باهاش به شدت برخورد میشه و کارمندان وزارت متبوعهی ایشان هم رسالتی جز این ندارند و باید طبق فرمایش ایشون همین کار رو بکنند.
در همین راستا بود که با توجه به اینکه آقایان صادق هدایت و صادق چوبک به مقدسات ما توهین کردند در نوشتههاشون، کتابهاشون از نمایشگاه جمع شد.
از سخنان گــــُهربار جناب دکتر!!! هم دیگه چیزی نمیگم که بعد از یکماه از رسانهی ملی!!! پخش شد.
تو رو به خدا اگر ندیدید برید دنبالش و بخونید متن سخنان رو. ببینید ما به چه روزی افتادیم و کجا میریم و کجا هستیم! نکات نغز این سخنان این بود:
سخنان ایشون در دانشگاه آمریکایی، چنان واکنش مثبتی در دنیا داشته که درسازمان ملل از دربان!! تا روسای جمهور، همه از ایشون اعلام حمایت کردند.
در بولیوی آنقدر فقر زیاد است که دختران کنار خیابان دستفروشی!! میکنند. (یه وقت فکر نکنید دختران ما که کنار خیابونها خودفروشی میکنن ناشی از فقرهها، اصلاً!!)
و بالاخره اینکه فرمودند کار ما در ایران تمام شده و باید به رسالت جهانیمون عمل کنیم! (خدا رو شکر که ایران رو کارش رو تمام کردند، بلکه ما رو به حال خودمون بگذارند).
و در سویی دیگر، باز هم به فرهنگ ما و یادگارش، تخت جمشید، حملهی کلامی شد. یورش گران را به منشور کوروش ارجاع میدهم تا پاسخ خود را آنجا بخوانند.
ایران هست، تخت جمشید میماند و ایرانی زنده است. بخواهید یا نخواهید.
* * *
حُسن ختام اینبار شعری از محمدعلی بهمنی:
تو را گم میکنم هر روز و پیدا میکنم هر شب
و اینسان خوابها را با تو زیبا میکنم هر شب
تبی این کاه را چون کوه سنگین میکند آنگاه
چه آتشها که در این کوه بر پا میکنم هرشب
تماشاییست پیچ و تاب آتش ها ... خوشا بر من
که پیچ و تاب آتش را تماشا میکنم هر شب
مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا میکنم هر شب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بیکسی "ها" میکنم هر شب
تمام سایهها را میکِشم بر روزن مهتاب
حضورام را ز ِ چشم ِ شهر حاشا میکنم هر شب
دلم فریاد میخواهد ولی در انزوای خویش
چه بیآزار با دیوار نجوا میکنم هر شب
کجا دنبال مفهومی برای عشق میگردی؟
که من این واژه را تا صبح معنا میکنم هر شب.