عزیزدلم؛
درودی عاشقانه به تو که نامهات را خواندم و کلمه کلمهاش را نیوشیدم و نوشیدم.
مهربان جانم؛
صدایم کن، بلند وبالا که شنیدن نامم از لبانت شده حسرتی جانکاه بر دلم. تو با خیالم نفس میکشی و من با خیالت زندگی میکنم.
اگر از احوالات من بپرسی. بدم. بد ِ بد. ناخوشم در همه حال و تنها در حال تو خوش. دورم از تو، همانگونه که دوری از من. دیر رسیدم. اسیر قدغنها بودم که دیر شد. بند به پا داشتم و زنجیر به دست که دیر شد. حاصل این دیری، شد دوری و حسرت.
نازنینم؛
اما امیدوارم. امیدوار ِ امیدوار. چون هرچند دیر، بند را باز کردم و قدغن را شکستم.
گلم؛
سلامت را به خود ِ تو میرسانم. آخر هرگاه که قلم به دست میگیرم، تو را بر کاغذ مینویسم. هرزمان که در آینه نگاه میکنم تو را میبینم. هر نفس که میکشم، عطر تو را نفس میکشم. کسی را نمیبینم چرا که هر که را میبینم شکل تو در نظرم است و دیگر پیراهنی نو نمیپوشم، چراکه از جنس عشق تو پیراهنی ابدی بر تن دارم.
پس به تو میگویم، سلام.
عشق من؛
در پایان تو را به خدا میسپارم تا تو را به من بسپارد.
میبوسمت و مینوشمت تا مست عشقت بمانم.
----------------------------------------------------------------------------------------
پ.ن : بهانه این نوشتار دلنامهی عاشقانهای بود که دوست نازنینم سیاوش عزیز در وبلاگ جانانهاش، یک نفس تو، http://www.1nafastow.blogsky.com/ با عنوان یک نامه عاشقانه، با آه و امید نوشته بود و در ابتدا به عنوان کامنتی بر این نوشته و سپس به عنوان پستی جدید در وبلاگم آوردم.(البته با اجازه سیاوش عزیزم!)