همه چیز نشان از در پیش بودن حادثهای داشت. حادثهای شکوهمند و دلنشین. از شب آنروز روزگارم جالب شده بود و ناب. شب که به آسمان خیره شدم ، ستاره چشمک غریبی به من زد. ماه داشت به من مژده فردایی متفاوت را میداد. با شروع روز دستان نوازشگر پرتوهای خورشید بیدارم کرد. با اولین نفس ، تفاوت امروز را با هر روز قبلی حس کردم. همه چیز خوش رنگ بود. همه کس را مهربان میدیدم. نمیدانستم قرار است چه شود ، ولی حسی آشنا به من میگفت، حادثهای در پیش دارم.
راه افتادم به قصد پرداختن به روزمرگیهای همیشگی. در میانهی روز و در بطن روزمرگیها تو را دیدم ، مثل هر روز. اما نه ، خدای من، با یک دنیا تفاوت. چه حس نازی ، چه حال غریبی.
اشارات نظر روزهای قبل هم جانشین کلام بود بین ما. اما امروز اشارات نظر جوابگوی بیان احساسات درونی ما نبود. هر روز حسی ماورایی و آسمانی فرمان میداد که به تو فکر کنم ، به تو فکر کنم و به اینکه چقدر دوستت دارم. دوستت دارم زیباست، اما، نه فقط در دل که باید ابراز شود. زندانی کردن دوستت دارم ، زندانی کردن انسان است. فرمان امروز حس ماورایی ، این بود.
با یک دنیا شوق و ذوق ، ولی با احتیاط و لکنت، گفتم: دوستت دارم!
از چشمان ناز تو رضایت را میخواندم. اما میترسیدم مصلحت اندیشی کنی و هیچ نگویی. اما چه بزرگ بودی تو. با یک دنیا سخاوت و صداقت ، جوابم را فراتر از انتظارم دادی و من با شهامت بیشتر و اینبار بدون لکنت و با صدای بلند فریاد زدم؛ دوست دارم نازنین!
اینگونه بود که امروز بهعنوان روز حادثه ثبت شد ، در همیشهی زندگی من و تو.
از آنروز ، امروز را در تقویم دل ما اینگونه نوشتند: روز حادثهی با شکوه عاشق شدن.
از آن روز تا امروز، روز و سال گذشت اما این عشق روز به روز عمیقتر شد و هر دو یکی شدیم. هر روزمان شد روز عاشق شدن. زندگی من شد زندگی تو و زندگی تو زندگی من. زیباییها با ما سازگار بود، نارنجی غروب، زرد طلوع، سبز جنگل، آبی دریا، سفید مهتاب، همه با ما و دل جور بود.مسیر به هم رسیدن ما شده بود کوتاهترین راه و آن هم راه دل بود. پل بین ما کوتاهترین پل بود و آن هم پل نگاه. عاشق شدیم و عاشقتر ، عاشق ماندیم و عاشقتر، عاشق هستیم و عاشقتر.
این طلوع عشق را زمین و ستاره شناخت و باور کرد. اما افسوس که غریبهها نه شناختند و نه باور کردند. سنگ انداختند بین راهمان، به تخریب پلهای بین ما همت گماشتند، سیل تهمت و ناسزا را روانه کردند سویمان. اما همه را به جان خریدیم و مقاومت کردیم، آخر ما نیروی ماورایی عشق را در دل داشتیم و توانمان بیش از یک دنیا تهاجم بود.
تمام توانشان را جمع کردند تا جسممان را دور کنند، شاید به ظاهر توانستند، اما در باطن و واقع هرگز.
دنیا بداند کسی را یارای مقاومت در برابر نیروی عشق و عاشقان نیست.
دنیا بداند از آن روز، پیش از آن روز، پس از آن روز، و تا همیشه دوستت دارم.
عاشقم، عاشق تو. هر جا باشی به یادتام و همراهت. از راه خاطرات یا جادهی یادها و شاید هم روزی دوباره در کنارت آرام بگیریم من و دل.
امروز که به نام و هوای روز حادثه مینویسم، نفس بریدهایم و رنگپریده، جدا هستیم و غمگین.
اما تو با منی و من با تو، حتی از فرسنگها دورتر.
به آینده امید دارم و میدانم روز حادثه را روزی با جشنی باشکوه، رنگ خوشبختی دوباره میزنیم. چون به نیروی عشق ایمان داریم و میدانیم آنکه در نهایت پیروز است و پیشرو، دل است.
---------------------------------------------------------------------------------------------
پ.ن: شکوه این روز را به تو نازنین عاشق و دلشکسته ، که میشناسمت ، تقدیم میکنم.