فراتر از عشق

آواز خاموشم را بشنوید

فراتر از عشق

آواز خاموشم را بشنوید

به دنیا آمدم تا ... !

به دنیا آمدم

زمستان سالی از آن سالها و در ماه میانی‌اش و در روز نوزدهم‌اش به دنیا آمدم، تا زندگی کنم. هدف فقط زندگی کردن بود یا رشد کردن؟

ابتدای داستان زندگی‌ام کسی هدف را برایم تعریف نکرد، اگر تعریف کرد هم وقتی به سن و سالی رسیدم که خودم خواستم هدف برای زندگی‌ام مشخص کنم، با تعریفی متفاوت روبرو شدم.

هدف من رشد کردن بود، نه زندگی به قصد گذران زندگی. من نیامده بودم که فقط مسیری از پیش تعیین شده را تا پایان تعیین شده‌اش بروم و سر آخر هیچ!

من دوست داشتم مسیر را خود تعیین کنم. مسیر را با کمک راهنماهایی که ساخته و معیارهای خودم است، طی کنم. ره‌توشه‌ام را خود برگزینم، همسفرم را از جنس خود انتخاب کنم و مقصد را آنجا که فرمان عقل است بدانم.

و در این دنیای ناهموار، این یعنی هنجارشکنی، این یعنی ناسازگاری!

در این دنیا انگار به دنیا که می‌آیی، بندهایی نامرئی به دست و دلت می‌بندند، انگار که اولین چیزی که تحت آموزه‌هایی ظاهراً اخلاقی و دینی، سعی در نجوای آن در گوش تو دارند همه و همه در یک راستا و به دنبال یک چیزند و آن خالی کردن تو از هویت انسانی‌ات است.

سعی دارند القا کنند که تو حق نداری خودت باشی.

باید پیرو باشی و مقلد. باید برای تصمیم‌گیری به جای اینکه نگاهت به عقل خودت باشد و دل‌خواسته‌هایت، به عقل و دهان پیری پُرگو چشم امید!! داشته باشی؛ آخر عقل تو ناقص است و احتیاج به قیم داری!!!.

چکیده‌ی القائات نجواگران، این بود: مُهر ممنوع بر هرآنچه؛

فکر، آزادی، حرکت، نگاه به اطراف، جستجو، عاشقی، تنفس و پرسش!!

و من که بیزار از قدغن‌ها و ممنوعیت‌ها بودم، چالش با دنیای دل‌خواسته‌های خودم با هدف تأثیرگذاری مثبت در زندگی خودم و آنان که به نوعی در تماس با آنها هستم، هدف زندگی‌ام شد.

امروز که در کنار روز تولدم هستم، مانند هر سال دیگری، این روز را نقطه‌ی عطفی می‌دانم در تلاش خودم برای انسان و رها بودن خودم از غیر خودم.

تلاشم این است که عاقل باشم و خودساخته؛

تلاشم این است که یک لحظه بدون عشق زندگی نکنم؛

تلاشم این است که تفکر را فرا راه خودم قرار دهم؛

تلاشم این است که ایرانی باشم و ایران‌دوست؛

تلاشم این است که دوست داشته باشم و دوست‌داشتنی باشم؛

و ... تلاشم این است که یک لحظه دور از تو نازنین نباشم، دور از تو یا کنار تو.

اگر اینطور شد، ۱۹ بهمن را روز تولدم می‌دانم و جشن می‌گیرم.

میهمان این جشن باشکوه، تمام آنانند که عاشق‌اند و آزاد. با عقل و فکر، آشتی‌اند و با خرافه و تحجر بیگانه. امسال جشن باشکوهی دارم و تمام دوستان عزیزم را به این جشن دعوت می‌کنم:

اول لیدی‌برد گل و مهربان که مثل خودم روز ۱۹ بهمن پا به این دنیا گذاشت و از صمیم قلب بهش تبریک می‌گم، چون رهاست و عاشق.

همینطور از سیاوش عزیزم که او هم عشق و آزادی را در والاترین مرتبه‌هایش می‌شناسد.

و تمام شما دوستانی که در لینک‌باکسم، همسایه‌ی عاشقانه‌ها و نوشته‌های از سر درد دل من هستید و همه، دلی از جنس آسمان و نگاهی نو به دنیا و مردمانش دارید.

خوش آمدید!

--------------------------------------------------------------------------------------------------------

پ.ن: این نوشته قاعدتاً باید روز نوزدهم بهمن در وبلاگ قرار می‌گرفت که چون در سفر بودم به امروز رسید. از دوستانی که برام کامنت تبریک گذاشتن تشکر می‌کنم و شرمنده از این تأخیر که داشتم.