با سقوط دستای تو
در تنم چیزی فرو ریخت
هجرتت اوج صدامو
از فراز شاخه آویخت
ای زلال سبز جاری
جای خوب غسل تعمید
بی تو باید مرد و پژمرد
زیر خاک باغچه پوسید
فصلی که من با تو ما شد
فصل سبز خواهش برگ
فصلی که ما بی تو من شد
فصل خاکستری مرگ
تو بگو جز تو کدوم رود
ناجی لب تشنگی بود
جز تو آغوش کدوم باغ
سایهگاه خستگی بود
بی تو باید، بی تو باید
تا نفس دارم ببارم
من برای گریه کردن
شونههاتو کم میارم
چشم تو با هق هق من
با شکستن آشنا نیست
این شکستن بیصدا بود
هر صدایی که صدا نیست
ای رفیق ناخوشیها
این خوشی باید بمیره
جز تو همراهی ندارم
تا شب از من پس بگیره
با تو بدرود ای مسافر
هجرت تو بیخطر باد
پرتپش باشه دلی که
خون به رگهای تنم داد
فصلی که من با تو ما شد
فصل سبز خواهش برگ
فصلی که ما بی تو من شد
فصل خاکستری مرگ
***
شهیار قنبری