یک شب تابستانی با حافظ

فتوی پیر مغان دارم و قولیست قدیم

که حرامست می آنجا که نه یارست و ندیم

چاک خواهم زدن این دلق ریایی چکنم

روح را صحبت ناجنس عذابیست الیم

تا مگر جرعه فشاند لب جانان بر من

سالها تا شده‌ام بر در میخانه مقیم

مگرش خدمت دیرین من از یاد برفت

ای نسیم سحری یاد دهش عهد قدیم

بعد صد سال اگر باد تو بر خاک وزد

سر برآرد ز گِلم رقص کنان عظم رمیم

غنچه گو تنگدل از کار فروبسته مباش

کز دَم صبح مدد یابد و انفاس نسیم

فکر بهبود خود ای دل ز دری دیگر کن

درد عاشق نشود به بمداوای حکیم

گوهر معرفت اندوز که با خود ببری

که نصیب دگرانست نصاب زر و سیم

حافظ ار سیم و زرت نیست چه شد شاکر باش

چه به از گوهر نظم سخن و طبع سلیم

-------------------------------------------------------

پ.ن۱: همه چیز را بهانه می‌کنم برای با تو بودن و ماندنت.

           همه چیز را بهانه می‌کنی برای ...

           تا بوده همین بوده، ماندن یا رفتن هر دو بهانه میخواهد.

           کاش بهترین بهانه‌ات بودم، بهترین بهانه‌ام!

پ.ن۲: تابستان هم به ایستگاه آخر رسید. روزها اومدن و رفتن اما من...

           و من همچنان منتظرم.

           و من همچنان به دنبال در انداختن طرحی نو هستم در زندگی‌ام، که این

           طرح نو بدون...

           و من همچنان بر سر آنم که گر ز دست بر آید

                                دست به کاری زنم که غصه سر آید

پ.ن۳: گفتنی زیاد دارم و داشتم، اما ترجیح دادم سکوت کنم تا حافظ سخن بگه.

           و من به همین دو سه جمله در پی نوشت بسنده میکنم، تا بعد...