پاسخ

بر روی ما نگاه خدا خنده می‌زند

هرچند ره به ساحل لطفش نبرده‌ایم

زیرا چو زاهدان سیه‌کار  ِ خرقه‌پوش

پنهان زدیدگان خدا مِی‌نخورده‌ایم

پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود

بهتر ز داغ مُهر  ِ نماز از سر  ِ ریا

نام خدا نبردن از آن به که زیر لب

بهر فریب خلق بگویی خدا، خدا!

ما را چه غم که شیخ شبی در میان جمع

بر رویمان ببست به شادی در  ِ بهشت

او می‌گشاید، او که به لطف و صفای خویش

گویی که خاک  ِ طینت ما را ز غم سرشت

طوفان ِ طعنه خنده‌ی ما را ز لب نشُست

کوهیم و در میانه‌ی دریا نشسته‌ایم

چون سینه جای گوهر یکتای راستی‌ست

زین رو به موج حادثه تنها نشسته‌‌ایم

ماییم، ما که طعنه‌ی زاهد شنیده‌ایم

ماییم، ما که جامه‌ی تقوی دریده‌ایم

زیرا درون جامه به جز پیکر فریب

زین هادیان راه ـ حقیقت ندیده‌ایم!

آن آتشی که در دل ما شعله می‌کشید

گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود

دیگر به ما که سوخته‌ایم از شرار عشق

نام گناهکاری رسوا نداده بود

بگذار تا به طعنه بگویند مردمان

در گوش هم حکایت عشق مدام ـ ما

<< هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است در جریده‌ی عالم دوام ما.>>

 

                                                                   * فروغ فرخزاد *

--------------------------------------------------------------------------

پ.ن: بعضی روزها هم حس عاشقانه نوشتن داری و هم حس نوشتن از جنس نوشته‌های اجتماعی. حالا اگه اون زمان دیوان فروغ بانو رو ورق میزنی و شعر نابی که هردو رو داره و با استادی خاص فروغ هم داره، میخونی، بهترین راه اونه که همون رو ترجیح بدی به هر نوشته‌ی دیگری از خودت یا دیگری و برای پست اینبارت بذاری و من اینکار رو کردم. امیدوارم همونطور که به دل من نشست به دل شما دوستان هم بشینه.