پسرک

پسرک

پسرک رو همیشه این آزار می‌داد که چقدر میتونه دخترک رو دوست داشته باشه و متقابلاْ دوست داشته بشه ولی باید این دوست داشتن‌ها رو در دل سرکوب کنه!

پسرک رو همیشه این آزار می‌داد که زیباترین آرزوهایی رو که برای دخترک داشت باید تا ساعت بی‌نهایت در اتاق پشتی ذهن‌اش مخفی کنه!

پسرک رو همیشه این آزار می‌داد که دخترک، این همراه شب‌پرسه‌های عاشقانه‌اش رو، هرچی به پشت سر نگاه می‌کرد، تا اونجا که چشم کار می‌کرد و دورتر، اونجا که دل کار می‌کرد، دیگه نمی‌دید!

پسرک رو همیشه این آزار می‌داد که روزها آرزوی دیدن دخترک براش شده بود سراب و شب‌ها دخترک رو در خواب دیدن براش شده بود حسرت!

پسرک رو همیشه این آزار می‌داد که دور از هم‌ترانه و هم‌زبون‌اش،حالا بی‌همزبونی اون رو به اینجا رسونده که تنها با خیال دخترک باید در حیاط خلوت دل نجوا کنه!

پسرک رو همیشه این آزار می‌داد که باید با یک دنیا دل‌تنگی طوری وانمود کنه که انگار اصلاْ دلش برای یک لحظه دوباره با دخترک بودن لک نزده!

پسرک رو همیشه این آزار می‌داد که نمی‌تونست به هیچ‌کس بفهمونه از روزیکه دخترک رفت، روحش درد می‌کنه!

پسرک رو همیشه این آزار می‌داد که وقتی به عاشقانه‌هاش با دخترک فکر می‌کنه باید با اینکه توی دل‌اش عشق رو گریه می‌کنه، به اجبار روی لب‌هاش غم رو لبخند بزنه!

پسرک رو همیشه این آزار می‌داد که هر روز باید بر سر مزار آرزوهاش بره و آه بکشه که حیف شد که دخترک نتونست بمونه!

پسرک رو همیشه این آزار می‌داد که راهی رو که به زندگی می‌رسید و روزهایی رو که به سامان بود، چون دخترک بود، به زور عوض کرد با راهی بی‌پایان و روزهایی نابسامان!

پسرک رو همیشه این آزار می‌داد که تا دخترک رو می‌دید پُر میشد از زندگی و لبریز میشد از عشق، دلش می‌خواست دستش رو دراز کنه و دخترک رو گرم و محکم در آغوش بکشه و زار بزنه و بهش بگه چقدر دلش براش تنگه، ولی نیرویی از ناکجا اونرو وادار می‌کرد دستش رو عقب بکشه و چشمش رو ببنده، اصلاْ انگار که اون تندیس عشق رو ندیده!

پسرک رو همیشه این آزار می‌داد که دخترک، این گُل زندگی‌اش رو در پستوی خانه‌ی زور و اکراه، زندانی می‌دید!

پسرک حرف داشت، درد داشت، آه داشت، بغض داشت، آرزو داشت، امید داشت؛ ولی پسرک بند هم به دست داشت، نخ هم به لب داشت، زنجیر هم به پا داشت، دیوار هم روبرو داشت.

اینها همه پسرک رو آزار می‌داد.

پسرک و دخترک می‌خواستند با هم پَر بزنن، پَرشونُ چیدن. می‌خواستند با هم حرف بزنن، لب‌هاشون رو دوختن. می‌خواستند به هم نگاه کنن، به چشم‌هاشون چشم بند زدن.

اینها همه پسرک رو آزار می‌داد.

پسرک و دخترک رو این بیشتر از همه آزار می‌داد که فراموش کردند اینجا بیشتر از هر خطی خط قرمز پُر رنگه و مرسوم‌ترین واژه‌ها نبایده و قدغن!!