پسرک رو همیشه این آزار میداد که چقدر میتونه دخترک رو دوست داشته باشه و متقابلاْ دوست داشته بشه ولی باید این دوست داشتنها رو در دل سرکوب کنه!
پسرک رو همیشه این آزار میداد که زیباترین آرزوهایی رو که برای دخترک داشت باید تا ساعت بینهایت در اتاق پشتی ذهناش مخفی کنه!
پسرک رو همیشه این آزار میداد که دخترک، این همراه شبپرسههای عاشقانهاش رو، هرچی به پشت سر نگاه میکرد، تا اونجا که چشم کار میکرد و دورتر، اونجا که دل کار میکرد، دیگه نمیدید!
پسرک رو همیشه این آزار میداد که روزها آرزوی دیدن دخترک براش شده بود سراب و شبها دخترک رو در خواب دیدن براش شده بود حسرت!
پسرک رو همیشه این آزار میداد که دور از همترانه و همزبوناش،حالا بیهمزبونی اون رو به اینجا رسونده که تنها با خیال دخترک باید در حیاط خلوت دل نجوا کنه!
پسرک رو همیشه این آزار میداد که باید با یک دنیا دلتنگی طوری وانمود کنه که انگار اصلاْ دلش برای یک لحظه دوباره با دخترک بودن لک نزده!
پسرک رو همیشه این آزار میداد که نمیتونست به هیچکس بفهمونه از روزیکه دخترک رفت، روحش درد میکنه!
پسرک رو همیشه این آزار میداد که وقتی به عاشقانههاش با دخترک فکر میکنه باید با اینکه توی دلاش عشق رو گریه میکنه، به اجبار روی لبهاش غم رو لبخند بزنه!
پسرک رو همیشه این آزار میداد که هر روز باید بر سر مزار آرزوهاش بره و آه بکشه که حیف شد که دخترک نتونست بمونه!
پسرک رو همیشه این آزار میداد که راهی رو که به زندگی میرسید و روزهایی رو که به سامان بود، چون دخترک بود، به زور عوض کرد با راهی بیپایان و روزهایی نابسامان!
پسرک رو همیشه این آزار میداد که تا دخترک رو میدید پُر میشد از زندگی و لبریز میشد از عشق، دلش میخواست دستش رو دراز کنه و دخترک رو گرم و محکم در آغوش بکشه و زار بزنه و بهش بگه چقدر دلش براش تنگه، ولی نیرویی از ناکجا اونرو وادار میکرد دستش رو عقب بکشه و چشمش رو ببنده، اصلاْ انگار که اون تندیس عشق رو ندیده!
پسرک رو همیشه این آزار میداد که دخترک، این گُل زندگیاش رو در پستوی خانهی زور و اکراه، زندانی میدید!
پسرک حرف داشت، درد داشت، آه داشت، بغض داشت، آرزو داشت، امید داشت؛ ولی پسرک بند هم به دست داشت، نخ هم به لب داشت، زنجیر هم به پا داشت، دیوار هم روبرو داشت.
اینها همه پسرک رو آزار میداد.
پسرک و دخترک میخواستند با هم پَر بزنن، پَرشونُ چیدن. میخواستند با هم حرف بزنن، لبهاشون رو دوختن. میخواستند به هم نگاه کنن، به چشمهاشون چشم بند زدن.
اینها همه پسرک رو آزار میداد.
پسرک و دخترک رو این بیشتر از همه آزار میداد که فراموش کردند اینجا بیشتر از هر خطی خط قرمز پُر رنگه و مرسومترین واژهها نبایده و قدغن!!
[گل][گل][گل][گل][گل]
رفت در ظلمت غم، آن شب و شب های دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم!
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم! [گل][ناراحت][ناراحت][ناراحت]
درود بر همه ایرانیان نیک سرشت .
خوش باشین .....
,, بدرود .....
[گل][گل][گل][لبخند]
سلام
قشنگ بود
ایام سوگواری امام حسین (ع) برهمه مسلمانان جهان تسلیت باد.
می روم خسته و افسرده وزار سوی منزلگه ویرانه خویش
به خدا می برم از شهر شما دل شوریده و دیوانه خویش
می برم تا که درآن نقطه دور شست وشویش دهم از رنگ گناه
شستشویش دهم از لکه عشق زاین همه خواهش بی جا وتباه
می برم تا زتودورش سازم زتوای جلوه امید محال
می برم زنده به گورش سازم تاازاین پس نکند یاد وصال
ناله می لرزد می رقصداشک آه بگذار که بگریزم من
زتو ای چشمه جوشان گناه شاید آن به که بپرهیزم من
به خدا غنچه شادی بودم دست عشق آمدوازشاخم چید
شعله آه شدم صدافسوس ..........................
عاقبت بندسفرپایم بست می روم خنده به لب خونین دل
می روم از دل من دست بردار ای امید عبث بی حاصل
باسلام
خوبی؟
آره بالاخره زمان خدا حافظی ما هم فرارسید.
من می رم ولی باز تو بدون همیشه
یادتو از خاطر من فراموش نمیشه
با مطلب خداحافظی وتسلیت به روزم
اول بیا حتما بخونش وبعد نظرتو بگو
ولی هروقت آپ کردین خبرشو بدینا چون بهناز خواهرم می یاد وسر می زنه
راستی به وبلاگ اونم سربزنید قشنگترازمنه.
پس فعلا بای تا های
بیچاره پسرک...
سلام...میدونم درد دل خودته و میدونی که خودم عین اینها بودم...پویان جان من اعترافاتم رو به وبلاگ دیگه ای انتقال دادم و دلیلش رو هم در نامه های دلتنگی گفتم..آدرس وبلاگ جدیده رو تو داشتی...همونی که یه بار بهت داده بودم و گفتم فقط شما میدونی آدرسشو...اکه یادت نرفته میتونی ادامه اعترافاتم رو اونجا دنبال کنی و البته آدرسش رو به کسی ندی.چون میخوام فقط یه سری از دوستای وبلاگیم خوانندش باشن..همونایی که همیشه همراهمن.
سلام
کافه نشینی " با یک بوسه به بدرقه مسافرش" می رود دوست داشتید به کافه بیایید و این بدرقه را بنگرید.
منتظرم. [گل]
سلام پویان جان..مرسی از نظرت..گفتم اعترافاتم رو بخونید نگفتم دلتنگیهامو فراموش کنید!!!تو روخدا نامه های دلتنگی رو تنها نذارید دلش بیشتر میگیره و تنگ میشه ها!
سلام پویان جان...اولا من آپم..دوما ایمیلی نیومد ازت!:)
سلام پویان عزیز
آبی دریا قدغن ؟
متن زیبایی بود و انتخاب موسیقی هم مرا برد به ترانه قدغن قنبری و البته شرمنده از بابت سرقت با ذکر منبع دکلمه
زیر باران بیا قدم بزنیم
حرف نشنیده ای به هم بزنیم
نوبگوییم و نو بیندیشیم
عادت کهنه را به هم بزنیم
و ز باران کمی بیاموزیم
که بباریم و حرف کم بزنیم
کم بباریم اگر، ولی همه جا
عالمی را به چهره نم بزنیم
سخن از عشق خود به خود زیباست
سخن های عاشقانه ای به هم بزنیم
قلم زندگی به دل است
زندگی را بیا رقم بزنیم
سالکم قطره ها در انتظار تواند
زیر باران بیا قدم بزنیم
مجتبی کاشانی
چقدر این دخترک و پسرک برای من اشنان
و این خط قرمزها که گاهی نمیدونی چرا نمی توانی از انها بگذری
و عشق همیشه فراتر از خویش را در می نوردد